RSS

بایگانی ماهانه: فوریه 2013

یـــــک

سرش رو رو میز گذاشته بود ، دیگه خسته شده بود از نوشتن ، یا شاید هم بهتره که اسمشو ننوشتن میزاشت .  تنفر از خودش تمام وجودشو گرفته بود ، حس خیلی بدی بود .  حس بی مصرف بودن ، حس بی استعداد بودن ، حس نابود شدن .

زمانی اراده میکرد و مینوشت ، بدون وقفه ، بدون خط زدن . مینوشت و عالی مینوشت . اما دیگه حتی یک جمله هم نمیتونست بنویسه .

همینطور که سرشو گذاشته بود رو میز یه حسی بهش گفت که این دفعه میتونی ، تو میتونی شروع کنی ، فقط کافیه اراده کنی .

سرش رو از رو میز برداشت . به طرف روشویی‌ای که گوشه‌ی اتاقش بود رفت ، آبی به سر و صورتش زد و قیافشو تو آینه دید . انگار سالها بود که خودشو تو آینه ندیده بود . یه غریبه بود با خودش، یا شاید هم مدتها بود که راجع به خودش فکر نکرده بود . راجع به کارایی که کرده بود و کارایی که داشت میکرد.

کاش به خودش فکر میکرد ، کاش یک خودخواه بود ، کاش همرو از جلو راهش کنار میزد تا فقط به هدفش برسه . اما عرضه‌ی این کارهارو هم نداشت …

توی آینه چهره‌ی یک مرد ِ سی و چهار ، پنج سالرو دید . مردی که استخون گونه هاش زده بود بیرون و ریشهای بور رنگش چن روزی بودن که تراشیده نشده بودن .

دوباره سمت میز کارش رفت و روی صندلی آهنی نشست، تا خواست  شروع کنه ، با خودش گفت که» نه این دفعه فرق داره . این دفعه باید جور دیگه شروع کنم تا بتونم شروع کنم . »

از جاش پاشد و چن  دوری تو اتاق کوچیکش با دیوارای سفیدی که همیشه ازش متنفر بود زد ،نگران  به سمت تخت رفت،  از زیر تخت یک جعبه‌ی چوبی قدیمی رو دراُورد و درشو باز کرد ، به جز یه سری کاغذ و عکس چیزی توش نبود . تا اینکه به جعبه‌ی یک خودنویس قدیمی اما کار نکرده رسید . اون فقط یه قلم نبود ، آینه‌ی اشتباهای گذشتش  و صندوقچه‌ی خاطراتی  که داشت بود . شاید تنها شِیء  با ارزش زندگیش همون بود .

خودنویسش رو آماده کرد و دوباره سمت  میز رفت و  نشست .

خودنویس رو روی کاغذ گذاشت ، انتظار داشت که این بار بدون هیچ تلاشی اون داستانی که میخواد رو مینویسه .

اما دوباره هیچی نتونست بنویسه .

کلمه‌ها و جمله‌ها همشون واسش بی معنی بودن .

بغض تک تک اعضای بدنشو گرفته بود ، همه چی واسش بی معنی بود دیگه . انگار این ابر سیاهی که هیچ وقت نمیبارید ، قرار نبود از بالا سرش کنار برن .

لباسهاش رو عوض کرد و از آپارتمان کوچیک و قدیمی استیجاریش  بیرون رفت . تنها به امید یک معجزه بود …

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 17 فوریه 2013 در Uncategorized